دانلود آهنگ جدید

ابزار امتیاز دهی

كد ساعت و تاريخ

ساعت فلش

کلبه تنهای من

چه فرقي مي كند لحاف در چه اندازه اي باشد. وقتي پايي نداري كه دراز كني.



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 15:24 | نويسنده : mmm10 |

آنـــــقـَـدر پـُشــتـــِ سـَـرَت آب ریخــتــمــــ…
کــ ه تَـمـامـــِ کـوچـه سـَـبـز شـُـد !
پـــس چـِـرا نـیـامـدی ؟



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 15:23 | نويسنده : mmm10 |

گاهی تــــــــــــو . . .
گاهی یــــــــاد تـــــــــو . . .
گاهی نبــــــــودن تـــــــو . . .
آخــــــر این ” تـــــــــو ” کار مــــرا تمـــــــام می کنـــــد .



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 15:22 | نويسنده : mmm10 |

ﻣﯽ ﺧﻨــﺪﻡ ...
ﺳــــــﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﯿـــﺮﻡ ...
ﺳــــــﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔــــــﺬﺭﻡ ...
ﺑﻠﻨــــﺪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻫــــﺮ ﺳــــﺎﺯﯼ ﻣﯿﺮﻗﺼﻢ ...
ﻧــﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻝ ﺧﻮﺷــــــﻢ!
ﻧــﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷــــﺎﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻔــــﺖ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺯﺍﺩ!
ﻣﺪﺗـــﯽ ﻃﻮﻟــﺎﻧﯽ ﺷﮑﺴــــﺘﻢ، ﺯﻣﯿﻦ ﺧــــﻮﺭﺩﻡ،ﺳﺨــــﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ،
ﻭ ﺣﺎﻻ ...
ﺑﺮﺍﯼ " ﺯﻧـــﺪﻩ ﻣـــﺎﻧﺪﻥ " ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ " ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻋﻠﯽ ﭼﭗ " ﺯﺩﻩ ﺍﻡ !...
ﺭﻭﺣﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿــــﺴﺖ !
ﺩﺭﺩﻡ ﻋﻤﯿــﻖ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﯽ ﺧﻨـــــــــــﺪﻡ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧــﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻧﺒﯿﻨـــــﯽ



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 15:22 | نويسنده : mmm10 |

و سکوت چه زیباست

وقتی میدانی همه دروغ می گویند



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 15:21 | نويسنده : mmm10 |
چقدر سختە کە روی زمین باشی
بە اغوش یک ماە وابستە باشی


تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 15:17 | نويسنده : mmm10 |

من تو او ققط او



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 12:39 | نويسنده : mmm10 |

کيست ؟

کجاست ؟

ای آسمان بزرگ

در زير بال ها خسته ام

چقدر کوچک بودی تو



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 12:19 | نويسنده : mmm10 |

بيراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشيد

زين بعد همه عمرم را

بيراهه خواهم رفت



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 12:17 | نويسنده : mmm10 |

من زندگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولي از آينه مي ترسم!
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم ، پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!



تاريخ : 19 / 6 / 1394برچسب:, | 12:14 | نويسنده : mmm10 |

از بس کف دست بر جبین کوبیدم
تا بگذرد از سرم، پریشانی من
نقش کف دست! محو شد، ریخت به هم
شد چین و شکن، به روی پیشانی من



تاريخ : 18 / 6 / 1394برچسب:, | 17:36 | نويسنده : mmm10 |

یک ساعت تمام، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم
فریاد کشید: آخر خفه شدم! چرا حرف نمی‌زنی؟
گفتم: نشنیدی؟.... برو.



تاريخ : 18 / 6 / 1394برچسب:, | 17:34 | نويسنده : mmm10 |

ای آسمان! باور مکن، کاین پیکر محزون منم
من نیستم! من نیستم!
رفت عمر من، از دست من
این عمر مست و پست من
یک عمر با بخت بدش بگریستم، بگریستم
لیک عمری پای اندر گلم
باری نپرسید از دلم
من چیستم؟ من کیستم؟



تاريخ : 18 / 6 / 1394برچسب:, | 17:33 | نويسنده : mmm10 |

الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه می‌خواهی؟ چه می‌جویی، در این کاشانهٔ عورم؟
چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی‌دانی! چه می‌دانی، که آخر چیست منظورم
تن من لاشهٔ فقر است و من زندانی زورم
کجا می‌خواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شب‌ها تا سحر عریان، به سوز فقر لرزیدم
چه ساعت‌ها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا، چه آفت‌ها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
فتادم در شب ظلمت، به قعر خاک، پوسیدم
ز بس که با لب محنت،‌ زمین فقر بوسیدم
کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامانم
چه می‌پرسی که چون مردم؟ چه سان پاشیده شد جانم؟
چرا بیهوده این افسانه‌های کهنه بر خوانم؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
که خون دیده، آبم کرد و خاک مرده‌ها، نانم
همان دهری که بایستی به سندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و می‌گفتم: انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد، افسانه شد، روز به صد پستی
کنون... ای رهگذر! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه: بر قبرم، بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود، از عالم هستی
نه غمخواری، نه دلداری، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینهٔ زحمت، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچهٔ پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب‌های سکوت کاروان تیره بختی‌ها
سرا پا نغمهٔ عصیان، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی



تاريخ : 18 / 6 / 1394برچسب:, | 17:32 | نويسنده : mmm10 |

گفتم که ای غزال! چرا ناز می‌کنی؟
هر دم نوای مختلفی ساز می‌کنی؟
گفتا: به درب خانه‌ات ار کس نکوفت مشت
روی سکوت محض تو در باز می‌کنی؟



تاريخ : 18 / 6 / 1394برچسب:, | 17:31 | نويسنده : mmm10 |

الاغ جون!
من برخلاف کسانی که برای تو تره هم خرد نمی کنند، به تو کلی ارادت دارم.
به تو ... به نبوغ تو... به فهم همه جانبه تو- به درک اجتماعی تو به جهان بینی تو .... باور کن کلی ارادت دارم !
از طرف دیگر به زندگی مرفه تو، به آرامش خاطر تو، به خونسردی تو در مقابل حوادث ، به مهارت تو در خرکردن دیگران ، به قدرت هنرپیشگی تو در تجلی خریت مصلحت آمیز ... به همه اینها تا سر حد جنون حسادت می ورزم ...
تصادفی نیست که تصمیم گرفته ام این چنین صمیمانه با تو چند کلامی درد دل کنم ... نه اطلا هیچ تصادفی نیست ...
دلم می خواست لحظه ای چند خریت مصلحت آمیز خودت را کنار می گذاشتی ، مرا همچون خودت خر می پنداشتی وهمانطور ساده و خرکی به دردهای بی درمان من گوش می دادی .



تاريخ : 17 / 6 / 1394برچسب:, | 22:17 | نويسنده : mmm10 |

هنوز کاملا در قبر زندگی خودم جا به جا نشده بودم که یکباره

احساس کردم دستی آشنا مضطرب وعصبانی سنگ قبرم را می کوبد

لحظه ای بعد روح سر گردانم با دیدگان اشک آلود از لا بلای خاک قبر

بکنارم غلطید بدون هیچ گقتگو دستم را گرقت واز زیر خاک بیرونم

کشید نگاهی بسنگ قبرم افکنده گفت: ببین این بشر دروغگو و جنایت

کار حتی پس از مرگ توهم بحقیقت آنچه مربوط به توست پشت پا زده است!

راست می گفت!....

بر روی سنگ قبرم نوشته بودند در 1306 متولد شد ودر 1333مرد...

دروغ بود سال 1306سالی بود که من مردم و زندگی من پس از سالها

مرگ تحمیلی در 1333شروع شد سنگ قبر را وارونه کردم تا حقیقت

را آنچنان که بود بنویسم روحم با خنده گفت شاعر فراموش کن این مسخره بازیها را...

به کسی چه مربوط  است که تو کی آمدی وکی رفتی برو بخواب!...

منهم خنده کنان رفتم خوابیدم ٬ چه خوابی  کاش می فهمیدند !



تاريخ : 17 / 6 / 1394برچسب:, | 22:9 | نويسنده : mmm10 |

هیچ آرایشی "شخصیت زشت" را نمی پوشاند !



تاريخ : 17 / 6 / 1394برچسب:, | 22:3 | نويسنده : mmm10 |

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!



تاريخ : 17 / 6 / 1394برچسب:, | 21:59 | نويسنده : mmm10 |

خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟



تاريخ : 17 / 6 / 1394برچسب:, | 21:58 | نويسنده : mmm10 |

thecup.ir



قالب وبلاگ